جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۸۱
پنجشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۱
امروز خيلی بد بودم. امروز خيلی بد بازی کردم. امروز خيليا رو از خودم ناراحت کردم. امروز خيلی به خودم ضرر زدم. دلم می خواد ديوونه بشم. امروز ديوونه بازی در آوردم. ولی چه فايده؟ ديوونه هم نيستم. آخرش همون زائر پير خوب و مهربون. همون بره بد اخلاق مهربون. نمی تونم. ديوونه بودن هم هنره. «نه» گفتن هنره. پشت پا زدن به همه چيزايی که دوسشون داری سخته. منم مردش نيستم. فردا اول وقت سر کار. مثل بچه های خوب. باز حرف مامانمو گوش می کنم. مثل بچه های خوب. به همه اونقد محبت می کنم که کيف کنن. مثل بچه های خوب.
رفتم تعبير اون خوابم رو ديدم. هواپيما نشون نياز آدمه برای آزادی، برای کنده شدن. من گير افتادم. گير تحصيلاتم، کارم، خونوادم، دوستام. اگه به نظر آدم اهل کار و خونواده ای ميام به خاطر اينه که راه فراری ندارم. ای کاش می تونستم آزاديمو به دست بيارم و بعد بشينم با انتخاب بشم اون آدمی که دوست دارم: متين و مؤدب و مهربون و کاری و خونواده دوست. نه به خاطر اينکه اطرافيان دوست دارن منو اينطوری ببينن؛ بلکه برای اينکه خودم می خوام اينجوری باشم. کسی حرف منو می فهمه؟
چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۱
سهشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۱
اگر بشنويد کسی وقتی پرايد می بينه جور خاصی نگاش می کنه چی فکر می کنين؟ اگر بشنوين همين آدم پرايدهای مشکی رو يه جور خاص تری نگاه می کنه چی فکر می کنين؟ اگر بشنوين همون آدم فوق الذکر پرايدهای مشکی که يه خانوم جوون توشه رو يه جور خيلی خيلی خاص تر تری نگاه می کنه چی فکر می کنين؟
خوب، اشتباه فکر می کنين. آخه رد گم کردم؛ طرف ماشينش نه پرايده نه مشکی!
خوب، اشتباه فکر می کنين. آخه رد گم کردم؛ طرف ماشينش نه پرايده نه مشکی!
یکشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۱
اين آدمای عينکی رو ديدين که بعضی وقتا عينک روی چشمشونه ولی دنبالش می گردن؟ شده حکايت ديروز ما توی کارخونه. می خواستيم يک بخش برنامه رو تست کنيم؛ ديديم که طبق انتظار ما کار نمی کنه. خلاصه يکی دو ساعتی کل برنامه رو زير و رو کرديم ولی چيزی يافت نشد. بعد از دو ساعت به محسن می گم نکنه خودمونو گذاشتيم سر کار. یه نگاه به برنامه کرد بعد گفت خاک تو سر جفتمون؛ دو ساعته که سيستم داره درست کار می کنه و ما انتظار غلطی ازش داشتيم.