امروز نتيجه دو ماه کارم رو روی برگه کنکور آوردم. امتحان امسال سخت بود. ولی من اگه حواسم رو خوب جمع کرده باشم و غلط کم داشته باشم، اميدوارم که نتيجه خوبی بگيرم.
خيلی حرف دارم که بزنم. به اندازه اين دوماهه. اول از دو ماه پيش شروع می کنم.
دو ماه پيش، من در بدترين وضع روحی ممکن بودم. زمان دو ماه برای درس خوندن کم بود. تازه کارم توی کارخونه هم بود. می خواستم اون کارو ول کنم بلکه وقت برای درس خوندن پيدا کنم. با رئيسم هم صحبت کردم. خيلی ناراحت شد، ولی چيزی نمی تونست بگه. رفتم کارخونه که وسايلمو جمع کنم. محسن اونجا جلوی منو گرفت. باهام صحبت کرد. از اينکه آدم اتفاقا وقتی که بارش سنگين تره بهتر کار می کنه. از اينکه ما در روز کلی از وقتمونو بيخودی هدر می ديم. اينکه اگر برنامه داشته باشيم، وقت اضافه هم می آد. خلاصه اون روز من قبول کردم که از صبح تا ساعت سه توی کارخونه کار کنم و بعدش برم خونه و طبق يه برنامه درسای کنکور رو بخونم. از الکترونيک خيلی می ترسيدم. محسن قول داد کمکم کنه. دو روز در هفته اضافه می مونديم توی کارخونه و تست الکترونيک با هم حل می کرديم. خيلی خوش گذشت. کلی به الکترونيک علاقمند شدم. توی اين دو ماه من فقط روز کنکور رو در نظر داشتم. يه هدفی جلوی پام بود. به خاطر همين، نه خستگی و نه نگرانی نتونستن جلوی منو بگيرن. ياد گرفتم که آدم اگه يه هدفی داشته باشه، هرچند کوچيک، که قابل دسترسی هم باشه، دل زنده می شه. افسردگی سراغش نمی آد. توی اين دو ماه نه تنها درسمو خوندم، بلکه شروع به شعر گفتن هم کردم. صبحها پياده روی هم می کردم. کلی کارای جانبی پيش اومد که به همشون هم رسيدم. ديدم که با اين برنامه جديد، با خانواده و دوستام هم که می شينم، آدم دلپذيرتری هستم. به اطرافم انرژی مثبت و روحيه می دم. گاهی يه ابرايی از نگرانی و ترديد می اومدن سراغم. اما من ياد گرفتم که اتفاقايی که توی زندگی آدم می افته ترکيبيه از چيزايی که آدم شديدا ازشون می ترسه و شديدا می خوادشون. وقتی اين ابرا می اومدن سراغم، من خواست و اراده خودم رو تقويت می کردم. اين دو ماه از بهترين زمانهای زندگيم بودن. گذشت تا رسيد به امروز. امروز من رفتم سر جلسه برای اول شدن. برای بهترين چيزی که می تونستم ارائه بدم. ممکنه که اول نشم، اما به اميد خدا، قبول می شم. و اميدوارم که توی دانشگاهی که دوست دارم قبول می شم.
در اين دو ماه خيليها کمکم کردن؛ خانواده ام، بعضی دوستام، و محسن. کمک و راهنمايی که اون برای من انجام داد، واقعا بی نظير بود. اميدوارم اون هم توی امتحان دکتری که هفته ديگه است، خيلی موفق باشه.
اين دو ماه گذشت؛ امتحانم رو هم دادم؛ اما اميدوارم چيزايی رو که توی اين دو ماه ياد گرفتم فراموش نکنم. برای بعدها که خودم برای يادآوری برمی گردم اينجا، دوباره می شمرمشون:
با برنامه ريزی درست، آدم وقت اضافه هم می آره. در وقتهايی که آدم به ظاهر کاری نداره که انجام بده، حداقل کاری که می شه کرد فکر کردنه.
داشتن يک هدف، هرچند کوچک، به آدم اميد و سرزندگی می ده، مشروط بر اينکه اون هدف قابل دسترسی باشه.
زندگی آدم چيزی نيست جز ترکيبی از چيزايی که آدم شديدا می خواد يا شديدا نمی خواد؛ کافيه چيزی رو واقعا بخوای تا بدستش بياری؛ کافيه از چيزی واقعا بدت بياد تا برات پيش بياد.
و بالاخره...
آدم وقتی نتيجه زحمتشو می بينه، کلی کيف می کنه.