پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۱

با اينکه اصلا از اين جورج بوش خوشم نمی آد، ولی رئيس جمهور بزرگيه. کاراش رو هم با کله خری و قلدری يه جوری پيش می بره آخر. اين کار آخرش، راديو فردا، هم که ديگه محشره. از وقتی اين راديو تأسيس شده من که حالم خيلی بهتر شده. درسته که روی امواج راديوييش شديد پارازيت پخش می کنن ولی روی اينترنت می شه با کيفيت عالی شنيدش. همين الآن که اينو تايپ می کنم يه آهنگ توپ از اندی گذاشته. ولی يه آهنگ می ذاره که خيلی ازش خوشم می آد:

ابرو می اندازی بالا بالا، می دونم سرت شلوغه والله

حيف که اسم آهنگ و خواننده ها رو نمی گه

البته دولت آمريکا قبل از راديو فردا، راديوی عربی سوا رو با همين ترکيب راديو فردا يعنی يکی در ميون يه موسيقی غربی و يه موسيقی عربی و اخبار راه انداخته بود. گرچه فکر کنم از راديو پيام خودمون ايده گرفتن (چشمک).
اين روزها شديد مشغول درس خوندن هستم. خيلی برام جالبه که توی دوران تحصيل چقدر از مطالب رو ياد نگرفتم. الآن که با ديد بعد از فارغ التحصيلی درسا رو می خونم، خيلی از مطالبو بهتر يا با يه ديد ديگه می بينم. خلاصه بعد از دو سال دوری از درس، تجربه خوبيه. اميدوارم که موفقيت هم به اين تجربه اضافه بشه.

بعضی شبا که بعد از درس می خوابم توی خواب هم توی مخم دارم با مطالب درسا سر و کله می زنم. ولی کلا اينقد خسته ام که تا صبح آروم و راحت می خوابم. واقعا که نعمته.

جالبه که درسايی که ازشون بيشتر می ترسيدمو الآن راحت تر می خونم. از همه بدتر الآن ماشين الکتريکيه که هيچی ازش بلد نيستم. ولی تا يک ماه ديگه اميدوارم که بتونم به سطح قابل قبول برسم. رياضی رو هم هنوز شروع نکردم. ولی فکر نکنم که خيلی مشکل باشه. ضمن اينکه پارسال هم يه مروری کرده بودم. باز هم ضمن اينکه از پارسال تا حالا مطالبش پريده رفته.

توی اين هير و ويری مجبورم هر روز، کارخونه هم برم. بهترين ساعتای روزمو اونجا صرف می کنم: از ساعت هشت صبح تا سه بعد از ظهر. ولی جالب اينه که بعد از برگشتن بازم انرژی کافی برای درس خوندن دارم. فهميدم که هيچی مثل بيکاری و علافی انرژی آدمو هدر نمی ده.

تنها چيزی که ناراحتم می کنه اينه که دوستامو که اکثرا توی اينترنت می ديدم خيلی کم می بينم. ولی چه می شه کرد؟ ان شاء الله بعد از کنکور جبران می کنم.

دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۱

اين چند روزی که نبودم به شدت مشغول ضرب و شتم خرهای بيچاره بودم. کنکور نزديکه و فرصت کم؛ اينه که من هم به فکر افتادم. يه برنامه خيلی فشرده دارم. از هشت صبح تا سه بعد از ظهر، کار توی کارخونه و بعد، از چهار و نيم بعد از ظهر تا ده و نيم شب درس. خلاصه اگه يه روز اومدم گفتم شاگرد اول کنکور منم تعجب نکنيد.
امشب هم به خودم مرخصی دادم که اينجا بنويسم و اونجا رو هم افتتاح کنم. تشريف بياريد اون ور. به قول بچه ها يو ويل بی ولکام!