شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۱

چه چاره باشدم اينک جز آنکه ره بسپارم
به راه زندگی خود چو زائری به بيابان
روم به سوی خدايم به سوی آنچه پرستم
که هر چه در پی آنی تو آن بویٌ و نه جز آن
در اين مسير پر از گل در آن کوير پر از غم
روم که رفتنم اينک بود برای تنم جان
ز هر چه بند تعلق به پای من بنهاده
رها شوم که نباشم اسير بند و به زندان
چو ره به من بنمايی به سوی من چو بيايی
دگر نباشدم اينک غم غريبی و حرمان
حديث وصل چو گفتی و در چنين چو بسفتی
بود که باز ببينی لقای روی حبيبان

یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۱

باز هم همه چی قاطی شد. امروز بعد از دو ماه بالاخره نمره کارآموزيمو رد کردن برام. تازه اگه نرفته بودم گمونم اين يکی ليست نمره ام رو هم گم می کردن. خدا به اين کارمند جماعت ايرونی عوض خير بده که فقط فکر يه لقمه نون حلالن. خلاصه آموزش و اون فرمای کذايی رو دادن دست ما و ده بيا. من هم دوره افتادم توی دانشگاه دنبال چهار تا امضا. يه برگه اصلی هست که بايد توش يه هفت هشت تايی امضا بشه. تازه هر کدومش رو می ری امضا کنی يه برگه کوچولو بهت می دن که خودش ده دوازده تا امضاست. مثل بازی می مونه. بچه ها بچه ها هر کی بيشتر امضا جمع کنه برنده است. خلاصه کلی تجديد خاطره کردم با دانشگاه. از اين سرش تا اون سرش چند بار رفتم و برگشتم. آخر سر امروز تونستم فقط يه دونه امضا تو اون فرم اصليه برا خودم دست و پا کنم. از اون طرف هم استاد راهنمام رفته انگليس. خواستم بهم اجازه بدن پايان نامه رو بعد از عيد بدم. نماينده استاد گفت من اجازه ندارم و ايميل به خودش بزن. خودش هم که الآن ايميلش اومد که بايد حتما تحويل بدی پايان نامه رو. خلاصه افتاديم به ميرزابنويسی و پر کردن چاله چوله های پايان نامه. تا بدم تايپ و صحافی و اين حرفا. فکر کنم اين کارم هم به دقيقه نود و پنج بکشه. هر چی هم می کشيم از اين سربازيه. اگه نبود که راحت بعد عيد کارامو انجام می دادم. خلاصه گمونم مهر غيبت شيرين بره تو دفترچه نظام وظيفمون آخر. خدا خودش آخر و عاقبت ما رو به خير کنه.
حالا اين وسط فردا يه قراری با رئيسم دارم که اونم مجبورم لغو کنم. اين بيچاره هم پای ليسانس گرفتن من سوخت. گرچه تقصير خودشه. می خواست دانشجوی فارغ التحصيل نشده استخدام نکنه.
به هر حال اين روزا بايد حسابی بدوم. اميدوارم آخرش خودم از نتيجه کارام راضی باشم. آمين.