دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۱

يه آقايی هست تو فاميل ما که تازه ازدواج کرده و منزل پدرشون توی شهرستان زندگی می کنند و قصد داشتن به زودی خونه بگيرن. اين آقا يه سفر مياد تهران و منزل يکی از آشناها بوده که دختری داره که نزديکی شهرستان اين فاميل ما درس می خونه. اون آقا به فاميل ما می گه داری می ری شهرتون اين کتابا و وسايل رو هم برسون به دختر من. وقتی که اين فاميل ما می خواسته امانتی رو تحويل بده، يه آدم فضول ايشون رو می بينه و می ره به خانواده زنش می گه که چه نشستين که دخترتون اول جوونی هوو اومد سرش. خانواده عروس هم معطل نمی کنن و می رن وسايل زندگی دخترشون رو جمع می کنن و می برن. حالا بابای بيچاره اين فاميل ما فکر می کرده اسباب کشی می کنن، می گه حالا چه عجله ای هست و بذارين پسرم خودش بياد کمک و اين حرفا. حالا ببينين به خاطر حرف يه آدم فضول چه آبرويی از يه خانواده بردن.
من که اينو شنيدم يه مختصری جوش آوردم. آخه ملت عزيز! يا رومی روم، يا زنگی زنگ. يا قوانين اسلام رو بچسبين که هرمردی تا چهار زن راحت بگيره و کسی جرأت نکنه بگه بالای چشت ابروست؛ يا مثل کشورهای ديگه دنيا چند همسری رو ممنوع اعلام کنيد و براش جريمه و زندان معين کنيد. که البته من فکر می کنم اونچه تو کشورای ديگه عمل می شه به طبيعت آدم نزديک تره. ضمنا در اين مورد کاملا با زيتون گرامی هم عقيده هستم.
عرض شود به محضر شما که توی هفته پيش چيزايی اتفاق افتاد که می خواستم در موردشون بنويسم اما يه خورده کارام که قاطی پاطی شد، دل و دماغ برام نموند. حالا فعلا اين رو داشته باشين تا توی پست بعدی به اون يکی مطلب هم برسيم.
واما حکايتی به گوشم رسيده از دانشجوی عزيزی که در يکی از دانشگاههای معتبر تهران مشغول به تحصيل در مقطع کارشناسی ارشد هستن. اما اين جوون يکی از درسای کارشناسيش رو برای بار نهم امتحان می ده و ميفته. خلاصه، می ره با استاد صحبت می کنه که بابا من فوق می خونم، زشته اين درسو پاس نکنم و اخراجم می کنن و اين حرفا. استاد هم می گه خوب باشه، فردا بيا امتحان بگيرم ازت. فردا هم ايشون می رن سراغ استاد و می بينن که يک دانشجوی فهيم و موقعيت شناس، هارد کامپيوتر استاد رو پرانده. اين دانشجوی هوشمند ما هم می بينه تنور داغه. می گه استاد نگران نباشيد که من اينجام و شرو ع می کنه به بازی کردن نقش آدمای هارد درست کن. استاد هم ذوق می کنه و می گه بذار من برم نمره پاسی برات رد کنم و بيام. اين دوست ما تا نزديکای ظهر با کامپيوتر استاد ور می ره و بعدش به استاد می گه الآن سر ظهره، من می رم يه ناهار می خورم و يه CD ويروس ياب می گيرم و ميام. همچی که از اتاق می زنه بيرون، يه راست می ره آموزش نمره رو می گيره و از اونجا به آموزش کل و نمره رو رد می کنه. فقط دلم می خواست قيافه استاد رو وقتی فهميده سرش کلاه رفته می ديدم.
اين روزها تصميم گرفتم که کار تسويه حسابم با دانشگاه رو شروع کنم. با کلی اطمينان و اميد رفتم کارنامه کليم رو گرفتم (دويست تومن هم هزينه پرينت دادم؛ انگار کل مدرک من چقدر می ارزه!). همچی که يه نگاه به کارنامه انداختم ديدم که نمره کارآموزيم نيست. رفتم دايره نمرات که نمره من چی شده؛ گفتن که شما اصلا ثبت نام کارآموزی نداشتين. می گم بابا به خدا من معرفی نامه هم از شما گرفتم، کارآموزيم رو هم انجام دادم، نمره اش هم قرار بوده رد بشه. حالا جالب اينجاست که هيچ جا نه پيش استاد کارآموزی نه توی آموزش هيچ سوابقی در دست نيست. استاد هم ظاهرا لطف کردن و گزارش کارآموزی من رو دادن به سبزی فروش محله. خلاصه تقاضای يه فرم نمره ديگه کردم. رفتم ارتباط با صنعتمون تأييديه بگيرم می گه نامه رو ببر پيش فلانی صداش رو هم در نيار که ثبت نامت نيست. حالا می ترسم آخر سر بعد از اين همه زحمت ما رو با فوق ديپلم روونه زير پرچم بکنن. اينه که لطفا از دعا ما رو فراموش نکنين.
در همين حين کار پروژه توی کارخونه هم به يه جای باريک رسيده که حتما بايد بالای سر کار باشم. اگر هم تا آخر هفته بعد تموم نشه، قرارداد شرکت ما لغو می شه و جريمه هم ازمون می گيرن. احتمالا معقول ترين راه اينه که خودمو نصف کنم، يه نصفم بره کارخونه يه نصفم بره دانشگاه (البته با توجه به ابعاد من اين کار کاملا عمليه!!!). خلاصه که بدجوری همه چی تو همه چی رفته.
از اون طرف شاکی و خسته اومدم خونه می بينم کفشهای خواهرم دم دره. رفتم بالا ديدم مادرم افتاده توی تختخواب و خواهرم هم داره ازش مراقبت می کنه. اين ديگه خيلی بود. مادرم خيلی حق داره گردنم طبيعتا و دلش هم می خواد موفقيت منو ببينه. اينه که از خدا می خوام که هم سلامتی و هم خوشی رو با هم بهش برگردونه. همانگونه که در بالا عرض شد، ما رو از دعای خير بی نصيب نذاريد.
البته اين دفعه فرق می کنه. از آسمون سنگ بباره هم من آخر همه کارها رو به مقصد می رسونم. اينه که دوباره از فردا برنامه منظم و فشرده ام رو ادامه می دم تا مشت محکمی هم بر دهان استکبار جهانی زده باشم.

زائر پير
مسؤول تسويه حساب و
تمام کردن پروژه های کاری و
کوبيدن مشت محکم به دهان استکبار جهانی