جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۱

امشب به ره باديه منزل دارم
امشب بدر آورم ز سر دستارم
من دل بسپرده ام به خال و خط يار
ديگر چه غمم زآنچه که بر سر دارم

چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۱

من عاشقت نباشم و اين صد عجب بود
کز تو هر آنچه برآيد نکوست در نظرم
صد آه برکشم از دل مدام از آنک
در جمع دوستان نبود چون تو در برم

(ترجمه منظوم) کارولين ايزابت سارا نورتون

سه‌شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۱

بارونو خيلی دوست دارم. صدای خوردن بارون به شيشه از صداهاييه که هميشه منو به اوج می بره. آسمون خاکستری يکدست که ساعت ده صبح رو مثل دم غروب می کنه. و سکوت مرطوب شهر.
اما از آسمون بيايم روی زمين. چاله های خيابونای اين شهر با اومدن بارون پر از آب گل آلودی می شن که گلی که توشه جزء کمی از آلودگيهاييه که داره. صدای قشنگ چرخ ماشينا روی خيابون آدمو ياد لکه های گل روی لباسش بعد از رسيدن به خونه ميندازه. يه کم اون ورتر يه چاله بزرگ تو خيابون پر از آب شده. مجبوری در حالی که کفشت پر از آبی شده که کثافت توش موج می زنه، يا کثافتی که آب توش موج می زنه، آروم آروم از خيابون رد بشی. اينجا و اونجا آب از جوبای کنار خيابون بيرون زده و روی اون آب بطری خالی نوشابه و برگ کاهو و آشغال سبزی شناوره. ماشينای کرايه ای کرايه هاشونو دو سه برابر می کنن. بعضی ماشينا به مسافرای خيس کنار خيابون که نزديک می شن، آهسته می کنن؛ يه متلک می گن و می رن.
پيام آور زيبايی است باران.

یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۱

چيزی در من شکسته. چيزی تغيير کرده. نمی دونم که اين حال اين روزا رو تا چند وقت ديگه خواهم داشت. ولی آدمی که نااميده می تونه خيلی کارای عجيبی بکنه. وقتی آدم چيزی نداره که از دست بده يه جرأتی پيدا می کنه که هيچی باهاش قابل مقايسه نيست. دنيا رو بذار به همون مدار سابقش بچرخه. بذار بازم پولدارا دل بی پولا رو آب کنن. بذار بازم رئيس جمهور آمريکا دنبال تصاحب دنيا باشه. بذار وقتی تو خيابون راه می ری احساس کنی که داری خلوت زوجای جوونو به هم می زنی. بذار مردم به خاطر يه خورده زندگی راحت تر تبديل به حيوون بشن. بذار مردم هر جور می خوان قضاوت کنن درباره ات.
اما وقتی کسی به خودش اطمينان داره. وقتی کسی می دونه که می تونه بهتر باشه. وقتی بتونه به جايی برسه که خودش راضی بشه که ديگه اصلا امکان نداشته بالاتر از اون برسه. اون وقته که ديگه حرف مردم حرف مردمه.
حکايتی ز دهانت به گوش جان آمد
دگر نصيحت مردم حکايت است به گوشم
من از سه هفته پيش خودمو تغيير دادم. نه خود خودمو. جامو توی اين دنيا عوض کردم. و زاويه نگاهمو. اگه قراره که تنها باشم؛ اگه قراره که تنها مونسم همين صفحه کليد و همون وبلاگ باشه؛ حداقل از آرامشی که اين تنهايی مياره برام استفاده کنم و بزرگ و بزرگتر بشم. تا اونجا که بتونم. تا همه قوه ام فعل بشه. تا حرکت بشم.
به راه باديه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نيابم به قدر وسع بکوشم
به تموم کسايی که دچار يبوست فکری هستن توصيه می کنم فيلم يافتن فارستر رو ببينن. برای ما که افاقه کرد. فقط اگه يبوستتون زياد حاد نيست، از نسخه دوبله شده استفاده کنيد که اثرش کمتره.