شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۱

چه چاره باشدم اينک جز آنکه ره بسپارم
به راه زندگی خود چو زائری به بيابان
روم به سوی خدايم به سوی آنچه پرستم
که هر چه در پی آنی تو آن بویٌ و نه جز آن
در اين مسير پر از گل در آن کوير پر از غم
روم که رفتنم اينک بود برای تنم جان
ز هر چه بند تعلق به پای من بنهاده
رها شوم که نباشم اسير بند و به زندان
چو ره به من بنمايی به سوی من چو بيايی
دگر نباشدم اينک غم غريبی و حرمان
حديث وصل چو گفتی و در چنين چو بسفتی
بود که باز ببينی لقای روی حبيبان

هیچ نظری موجود نیست: