چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۲

از آنکه شعر من اینک به درد و غم شده مقرون
ندانمی که چه گویم ز عشق لیلی و مجنون
بگویمت که به صحرا به راه عشقُ فتاده
بسان آهوی وحشی رمیده از همه اکنون؟
بگویمت که چو لیلی بجز بخواب نبیند
چگونه خواب شبانه ندیده دیده در خون؟
بگویمت که غمش را به غم جدا کند از دل؟
بگویمت که غمش هست و غم همی شود افزون؟
بگویمت که چو یادش ز روی یارُ بیاید
رود به سر همه جوشش بسان ساغر میگون؟
به دل نباشدش اینک امید دیدن رویش
ز جوش او بنماند بجز دو ناله محزون
همینقدر به تو گویم که روز و شام سیاهی
بمانده از همه عالم برای «زائر» مفتون

هیچ نظری موجود نیست: